نتایج جستجو برای عبارت :

اول هر ماه شادی هامونو تقسیم کنیم .

اندکی پیش به پدرجان گفتم:بابا چهارشنبه بریم نمایشگاه کتاب؟بگفتا:چی؟نمایشگاه کتاب برای چه؟
بگفتم:جشن امضای نویسنده مورد علاقمه، دلم میخواد امضاشو پای کتابم داشته باشم...
بگفتا:ما امضا هامونو خیلی وقته پس دادیم....

پی نوشت:یعنیا جواباتون از پهنا تو حلق منه بدبخت-_-
پی نوشت2: (از نظر این من)یکی ازدلایلی که پدرجان منو نمیبره نمایشگاه کتاب به دلیل اینه که من خوره کتابم...امکان نداره پامو بذارم تو کتاب فروشی و دستم به سمت هیچ کتابی نره...که کلی پول خر
دانلود آهنگ های جدید بهنام بانی
 
دلم خیلی برات تنگ شده خوابتو دیدم …
خوابتو دیدم و بازم دلتنگم و بی تاب دیگه کارم شده هرشب هی میپرم از خواب
هرچی گفتم نرو واسه تو فرقی نکرد رفتی گفتی بهم دنبالم هیچ جا نگرد
منمو حال بدو من نمیدونم که چی انقد عوضت کرد …
این دل دیوونه بی تو نمیتونه وای دل تنگم رفت که برگرده اینا همش درده وای دل تنگم
نم بارون و خاطره هامونو دیگه تو نیستی هرجا وایسادم یاد تو افتادم دیگه تو نیستی
همه میگن بیخیال شو اگه رفت غصه نداره
اصلا مشکلم این نیست که هواپیما هامونو می زنیم، آدم می کشیم(اشتباه انسانی) و داریم هدیگه رو به کشتن میدیم
مشکلم اینه که نمی دونم الان باید کیو نفرین کنم؟
خلبانو؟ آمریکا رو؟ ایران رو؟ یزید لعین رو؟ کیو آخه؟ تکلیفمونو روشن کنید.
تقصیر کیه؟
یکی باید تاوانشو پس بده نه؟
خوابتو دیدم و بازم، دلتنگمو بی تاب
دیگه کارم شده هر شب، هی میپرم از خواب
هر چی گفتم نرو واسه تو فرقی نکرد
رفتی گفتی بهم، دنبالم هیچ جا نگرد
منم و حال بدو من نمیدونم
چی اینقدر عوضت کرد
دل دیونه بی تو نمیتونه وای دل تنگم
رفت که برگرده اینا همش درده وای دل تنگم
نم بارونو خاطره هامونو دیگه تو نیستی
هر جا وایسادم یاد تو افتادم دیگه تو نیستی
همه میگن بیخیال شو اگه رفت غصه نداره
تو دلاشون ولی میگن حق داره بیچاره
تو که نیستی ولی بازم دوست داره قلبم
هر
سلام
یه سوال ....سایت ما رو دیدین؟
http://www.memarankarina.com/
نظرتون در مورد سایتمون چیه؟ لینک قسمت های مختلف سایتمون رو براتون میذارم و دوست دارم نظرتون رو بدونم
طراحی دکوراسیون داخلی / طراحی کابینت مدرن / طراحی کابینت کلاسیک / طراحی کابینت نئوکلاسیک
طراحی کابینت در کرج / اجرای کابینت در کرج / ساخت کابینت در کرج
دوست داشتین طراحی هامونو؟ همشون با نرم افزار تری دی مکس انجام شده. شما هم دوست دارین یاد بگیرین؟ این لینک رو ببینین : آموزش تری دی مکس کابینت
در جواب اونی هم که گفت
صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی
باید بگیم خوبی قدرت دافعه ای داشت که در ضمیر آشکار و پنهان هیچ بدی ای یافت نشد. پس همچنان بدی گسترش یافت تا ابناء بشر پراکنده نشن.

یه لحظه به ذهنم خطور کرد اگه یه وقتی هول شده بودیم و زود ازدواج کرده بودیم و زود بچه دار شده بودیم فردا باید بچه هامونو میبردیم سر جلسه کنکور... تنهایی پیر شدن بهتره. بقیه اش رو هم سکوت بشنویم. 
دانلود آهنگ بهنام بانی خوابتو دیدم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * خوابتو دیدم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Khabeto Didam With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ بهنام بانی به نام خوابتو دیدم
دلم خیلی برات تنگ شده خوابتو دیدمخوابتو دیدم و بازم دلتنگم و بی تاب دیگه کارم شده هرشب هی میپرم از خوابهر
طبق روال هرسال باید تا دیشب نمره هامونو میداده ولی نداده هنوز
باور نمیکنم داره تصحیح میکنه
من یه جواب بلد بودم برای اکثر سوالام نوشتم
ازتون میخوام یه صلوات از ته ته قلبتون بفرستید پاس شم حتی به12 هم راضیم(پاسیش دوازده است)
+خب خداروشکر پوسیدگی پاس شدمو رادیو هم18وخوردی شدم،ولی از استرس امتحان دیروزم دارم میمیرم
دانلود آهنگ سینا سرلک پیلوت
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * پیلوت * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا سرلک باشید.
دانلود آهنگ سینا سرلک به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Sarlak called Pilot With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه سینا سرلک به نام پیلوت
از کجای ماجرا باید بگم وقتی هیشکی خنده هامونو ندیدوقتی که اون همه احساس قشنگ یه دفعه از دل ماجرا پریداز ته قصه به اولش برم یا از اول
امروز رو میشه جزو روزای خاطره ساز ثبت کرد 
شبش که فوق العاده و کلی بحث کردیم با بچه ها و ساهت حدودای ۳ بود که خوابیدیم و صبح راس ساعت ۵ بیدار بودیم و با چشای پف کرده و حال زار پا شدیم بریم کوه
هوا عالی و سوز بهمن صورتمونو کرخت کرده بود خوبیش این بود که اینقد کرخت شده بودیم که سنگینیه بار هامونو حس نمیکردیم 
حسابی خوش گذشت
و من خستگی ناپذیر وقتی از کوه برگشتم با تمام ذوقم میخواستم برم کلاس محتوا کلاسی که باز با یه گروه فوق العاده بود
این جلسه خیل
خیلی کوتاه و مختصر میگم چالش از چه قراره. 
من یه جمله مینویسم، شما اون جمله رو ( همون مقصود ) به شکل دیگه‌ای، ترجیحاً ادبی، بیان کنید توی نظرات. قراره یکم کله‌هامونو به کار بندازیم، از خلاقیتمون بهره ببریم و "متفاوت فکر کنیم"
شمایی که رد میشی نظر نمیذاری D: نظر بذار اینجا رو
چالش رو هم وبلاگ "یک مسلمان" شروع کرده و همه دعوتن، به اینکه توی وب خودشون، پستی با این عنوان بذارن و جمله‌ی مد نظر خودشون رو بنویسن. 
جمله‌ی من اینه : 
بنزین گران شد
:)))) چیه
وقتی دیوانه ساز ها ، نگهبان های آزکابان ، به کسی نزدیک می شدن، تمام امید و شادی رو ازش می گرفتن. 
فکر کردن به یه خاطره شاد و قوی ، اون ها رو از بین می برد 
فکر کنم وردش : اکسپکتوپاترونوم بود
بعدشم یه حیوون نقره ای محافظ از نوک چوبدستی میومد بیرون و اون سیاه ها رو میخورد
پس همگی انرژی هامونو جمع می کنیم ، روی خاطره شاد و قشنگمون تمرکز می کنیم و باهم تکرار کنیم : اکسپکتوپاترونم
 
مثلا من می تونم به چشم هات فکر کنم که نقطه ضعف منه ... به همه خاطرات خ
آدما از ترساشون حرف نمی‌زنن.
 تصحیح می‌کنم که آدما از ترسای واقعی‌شون حرف نمی‌زنن.
ترسای واقعی اونقدر برات سنگین و وحشت‌زا هستن که حتی حاضر نیستی به زبون بیاریشون. انگار اگه ازشون حرف بزنی جون می‌گیرن و اتفاق می‌افتن.
ترس، یکی از درونی‌ترین و شخصی‌ترین حس‌هاست.
ممکنه در روزمره بگیم از فیلان و بهمان می‌ترسیم اما این‌ها همشون ترسایی هستن که خیلی عمیق نیستن. احتمالا اگه تلاش کنیم می‌تونیم باهاشون کنار بیایم اما ترسای واقعی اون ترسایی
دلم گرفته
به یکی از دوستام زنگ زدم
با تعجب میگه چطور شده زنگ زدی
میگم دلم برات تنگ شده بود
بیشتر تعجب می کنه
بهم میگه پیش دوست پسرشه و قطع میکنم
به این فکر میکنم که در نظر بقیه چقدر بی رحم و دل سنگم

به یکی دیگه زنگ می زنم
خاموشه
میرم تلگرام
می بینم چت هامونو پاک کرده :/

الانم غمبرک زدم پای گوشیم
پیش ل
می پرسه خوبی؟
میگم آره
میگم زدی تو برق؟
میگم نه
می خنده میگه آها از برق در آوردی
میگم اصلا تو برق نبود که بخوام در بیارم
سخته قبولش
اما همین ل که الا
 
نمیدونم تا کی قراره این وضعیت ادامه پیدا کنه...
گفته بود که قرار نیست تو این مسیر خوش بگذره... گفته بود...
انتخاب با خودتونه که بمونید یا برید...
 
نکنه داریم از قطار پیاده میشیم دونه دونه؟
خسته نشو ازمون...
حتی وقتی ما کم میاریم، اشتباه میکنیم، داشته هامونو به باد میدیم، عقب میریم، جا میزنیم، نمی فهمیم، وقتی ما اصلا خوب نیستیم
چون تو خوبی... چون یه نفس این زندگی ارزش نداره بی تو...
ولی غالبا شعور ما نمیکشه اینو بفهمیم!
 
+تاوان سنگینیه... ببخش! 
 
+بی
من به اندازه موهای سرم تنهایی سفر رفتم و فیلم تو سالن سینما دیدم، کافه و رستورانش هم تنها بودم، بیمارستان که همیشه، ولی فقط این تنها بودن تو یه مکان عمومی برای فوتبال دیدنه که نمی‌چسپه بهم. الان سر بعضی بازی و نتیجه‌ها با دوستام شرط می‌بندم، وسط شام خوردن و بازی دیدن معدود دخترهای فوتبالی‌ خوابگاه خودگویی می‌کنم، به داور، بازیکن خودی و غیرخودی فحش می‌دم، توئیت ورزشی می‌خونم و هم‌اتاقی متنفر از فوتبالم رو اینجوری با خودم همراه می‌کنم
#ارسالی_از_همراهان
باعرض سلام
جلسه ی یادواره ای به نام شهید لطفی نیاسر  در مدرسه ما برگزار شد، کوچیک بود اما .... 
 یکی از کلیپ های شهیدعزیز روتوی جلسه پخش کردیم و قبلش هم درمورد ایشون برای بچه ها صحبت کردیم (بنده معلم مدرسه دخترانه، کلاس دوم دبستان هستم .)
 شایدباورکردنی نباشه ولی بچه های ۸ساله منقلب شدن و بعضیاشونم مثل ابر بهاری اشک میریختن ... 
عنایت خودشهیدبودشک ندارم.
سعی کنیم خودمون تو هر قسمتی که هستیم، کار رو پیش ببریم و بچه هامونو تو هم
سلااااام 
آقا من یادم رفت بیام بنویسم از بس قضیه این سیل و این اتفاقات اعصابمو داغون کرد که هیچی ننوشتم از روزایی که گذشت
از اول فروردین مسافرتمونو شروع کردیم و هشتم برگشتیم خییییلی خوش گذشت اما متاسفانه آخرای مسافرت همه برنامه هامونو ریخت بهم و همون آبادان موندیم و اهواز و شهرای اطرافشو گشتیم
بعدشم که تو راه برگشت بودیم شد باد و بارون و ازینجور چیزا و خبرای بعد از همه شهرای ایران..
بهرحال هرچی روزای اول خوش گذشت روزای آخر خیلی سخت و ناراحت
1. فصل گرما رو با اون عظمت تموم کردم دینی تازه یه درسشو خوندم :/ انصافانه ست؟ به حول قوه الهی پنج درس دیگه ش تموم میشه ایا؟ -_-
2. داشتم عکسا رو نگاه میکردم. اون عکسو دیدم. پیارسال ماه رمضون چتر هامونو وا کردیم تو مدرسه و قرار شد تو مدرسه با بچه های کلاس خودمون افطاری بگیریم. بعد چون من بلد نیستم غذا درست کنم مسئولیت خطیر چیدن سفره به من محول شد و منم به بهترین نحو به سرانجام رسوندمش. 
عکس
خب چیه باد میومد -______-
که خب بعدش بچه ها تصمیم گرفتن دیگه وظیفه
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
یادم نیست جایی شنیدم یا خوندم که دوران دانشجویی آدم یه فصل گذراس ، قبل از اون  دنیا به ساز تو میرقصه اما بعد از اون تو باید به ساز دنیا برقصی.
 حالا که نزدیک  دو سالی میشه  از ایستگاه دانشگاه و دانشجو بودن پیاده شدم و  عبور کردم دارم به عمق معنای این جمله پی میبرم . 
کاش  انتخاب لحظه ها دست خودمون بود . کاش گذر زندگی مثل یک فیلم بود و میشد با یه ریموت کنترل ،عقب ببریش و جایی که  دوست داری نگهش داری ،حتی میشد لذت لحظه ها را با دو تا دکمه  بَک  و  پ
برا شماهم پیش اومده برید نونوایی بگید 5 تومن نون میخوام، بعد وقتی اون داره نون ها رو میشماره و کارت خوانو میذاره جلوتون تا کارت بکشید، ازش بپرسید چقدر میشه؟
 
من این جور مواقع به روی طرف نمیارم و اگه بیارم هم حتما میخندم و میگم برا همه پیش میاد، منم ازین سوتی ها میدم و ...
 
ولی نونوا هیچ کدوم ازین کارا رو نکرد
 
بلکه یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و وقتی دید من هنوزم تو باغ نیستم با کله ی کج پرسید مگه نمیگی پنج تومن؟!
 
اون لحظه رو برای هیچکدومتو
+ یه روزایی بود که یه جعبه مدادرنگی 24 رنگ داشتم با یه دفترچه کوچیک سیمی، از سرکار میومدم با همه خستگیم ولی کلی ذوق و عشق میشستم یه شخصیت کارتونی رو میکشیدم و رنگش میکردم. واقعا بهم خوش میگذشت. بعدشم کلی ازش عکس میگرفتم و خوشحال بودم. 
+ حالا همون آدمم با این تفاوت که شاید بیشتر از 200 تا مداد رنگی و چندین و چند مدل مختلف ابزار نقاشی دارم، اما حتا هر شب مداد معمولیمم دستم نمیگیرم که چند تا خط ساده بکشم که برای بهتر شدن تلاش کنم. 
+ این وسط نمیدونم چه
حالا که قرار مدار عقد گذاشتیم,دلخوش خرید هامونو تقریبا کردیم ,امروز نشسته بودم لیست مهمان بنویسم ,رفتم از مامانم بپرسم فلانی چند نفرن?! که گفت صبا یکم دست نگه دار!!!! گفتم چرا ... گفت داداشت از تو بزرگتره ولی هنوز ازدواج نکرده ,درست نیست تو زودتر عقد کنی  داداشت دق میکنه!!!!! هاج و واج نگاهش کردم ,یعنی چی مامان? داداش که نامزد هم نداره من صبر کنم  تا عقد کنه! گفت تو یکی دوسالی صبر کن تا منم واسه داداشت یه زن خوب پیدا کنم!!!!!!!!!!! بعد سریع واسش عقد و عروسی
سلام
با روزهای کرونایی چه میکنید؟
نزدیک عید که میشه همه به فکر و برنامه و این که قرار سال جدید و چیکار کنیم و به اینترنت و سایتای برنامه ریزی متوسل میشیم.
بعد سیزده به در که سبزه هامونو گره زدیم انگار یادمون میره چی میخواستیم و چی شد و دوباره میفتیم تو دور باطل روزمرگی.
منم از همون آدم هایی هستم که این روزای قرنطینگی مدام نشستم فکر میکنم که چیکار کنم 99 رو بترکونم، انگار یادم رفته هر سال میخواستم همین کار و کنم ولی بعد موتورم میخوابید.
نامبرده
کلاسمون کلا 20 نفره... من با 18 تاشون هیچ مشکلی ندارم و تازه هممون کلی با هم دوستیم  و یکیمون نباشه انگار یچیزی کمه و اصلا کلاس باب میل نیس... حالا کلی از بچه هایی که با همشون همین امسال آشنا شدم حرف دارم که شاید بعدا براتون گفتم
حالا میرسیم به اون یه نفری که نه تنها من بلکه کل کلاس باهاش مشکل دارن://
از همه چیزش بگذریم (نمیخوام زیاد خون خودمو کثیف کنم ولی در کل اصلا شخصیت جالبی نداره) کار دیروزش به شدت رو مخ من و کلا همه بود
خانوم فامیلیش 4 خطه(اینو خا
+ در این تایم قرنطینه و احتمالا خلوتی هاتون یه کم فکر کنید... فکر کنیم کرونا چه کارهایی کرد که سالها هیچکس نتونسته بود بکنه؟! وحشت سراسری، اجبار نظافت، وسواس، شکستن رکورد سقوط تمام بورس ها و نفت و شاید در ادامه، شکست نظام سرمایه داری ، تاثیر روی انتخابات های بزرگ جهان ، عریان شدن فرهنگی در کشور هایی که توی ذهنمون ازشون بت فرهنگ و شعور ساختن ،، ممنوعیت دست کردن توی دماغ و گوش ، لغو چهارشنبه سوری ، بقول یکی «کنار زدن لحاف از روی اعتقادات افراطی
 امروز به لطف خداوند، روزه گرفتم و اسم خودمو به عنوان روزه گیر اولین روزِ ماه رمضان  ۹۸ ثبت کردم.
ترم دو کارشناسیم، هفته بعد، تموم می شه و امتحانات پایان ترم شروع می شود.
دیشب ساعت ۲۳:۰۰ با دوستام به خواب ناز رفتیم، ولی قبل ساعت یازده شب:
ساعت گوشی هامونو تنظیم کردم که ساعت چهار صبح برای سحره خوردن بیدار بشیم، من گفتم
ساعت سه و پنجاه و پنج دقیقه و دوستام ساعت ۴ گوشی هامون زنگ بخوره
و آخرش ساعت ۴ صبح، تمام هم خوابگاهی هام بیدار شدند و سحری خوردن
من و بارون و خیابون و من و یه دل داغون ومن تنها و تو با اون و یه بغض نیمه کارهمن و تنهایی و جدایی و نمیدونم کجایی ونذاشتی واسم راهی و بارونم میباره
آی امون امون امون از تو یارخاطره هامونو یادت بیار
تو و یارت و قرارت و تو و دار و ندارت ومنم به انتظارت و کجا برم نباشی
من و قولات و قسم هات و من و خاطره هام با توندادم به کسی جاتو دلت اومد جدا شی
آی امون امون امون از تو یارخاطره هامونو یادت بیار
بی معرفت کی الان تو قلبته ؟!بی معرفت دست کی تو دستته ؟!رسمش
خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم
اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم
خدایا ازت ممنونم
ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم
چشم نخوره دوستی مون
 
خدایا ازت ممنونم
اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم
عوضش تو هوامونو داری
ازت ممنونم
سلام!
من امیریوسفم.
یه کرم کتاب حرفه ای.
این جا میخوایم کتاب هامونو بشناسیم، انتخابش کنیم یا حتی داستان بنویسیم! خلاصه... هرچیزی که مربوط به کتاب میشه توی این جا وجود داره.
دنبال کتاب میگردی؟ ازم بپرس.
میخوای ببینی کدوم نویسنده قلمش عالیه؟ ازم بپرس.
فیلم های مربوط به کتاب هارو میخوای؟ ازم بپرس.
و یه عالمه چیز دیگه.
راستی یادم رفت بگم. منم مثل همه ی کتابخونا کتاب نوشتم و حتی تا چاپش هم رفتم ولی نشد. ولی من کتاب هایی که نوشتم توی همه ژانری هست. مثل ت
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
تو اتاق کامپیوتر مدرسه هستم و ساعت 12:03 و صدای ناقوس کلیسا و باد و پرنده ها از پنجره باز اتاق به گوش میرسه,هیچ دانش آموزی غیر از من اینجا نیست و تا الان تنها مدیر و ناظم و معلم روسی رو دیدم.همه امروز آخرین اردوی سال تحصیلی رو رفتن و کلاس ما قرار شد یک جشن کوچیک برای پایان سال بگیریم یه دوره همیه یه جورایی که از ساعت 13:00 شروع میشه و من از همه زود تر اومدم.......فردا آخرین روزه و کارنامه هامون رو میدن......
سال دیگه یه دانش آموز کلاس دهمی ام ,سال دیگه نه 6 ه
❌شاید اگر همه ی ما بخواهیم تنهایی یک کار خیر بزرگ انجام بدهیم، نتونیم...چون توان مالی این کار رو نداریم ....⛔️✔️ولی اگر با کمک هم بخواهیم این کار بکنیم حتما می تونیم ...✅با واریز ماهانه حداقل 1000 تومان می تونیم تو ثواب کارهای بزرگ شریک بشیم ...




❎این پیام رو می تونیم حداقل برای یک نفر بفرستیم تا در ثواب کمک های دیگران نیز سهیم باشیم...  برای واریز می تونید از طریق های زیر اقدام نمایید: IDPay.ir/madadtollab
0308541900001 شماره حساب6037997496490724 شماره کارت هردو به ن
سلام...
بعد از مدددتت هاااا بردنمون اردو:)))
رفتیم "اردوگاه ابوذر"...
قرار بود ساعت 7 راه بیوفتیم و ساعت 12:35
برگردیم...!
اما اونقدر اتوبوس ها دیر اومدن که ساعت 9 راه افتادیم و 12:45 برگشتیم!!!
توراهمون یه سراشیبی شدییید بود...!
هممه ی اتوبوس هامون جوش آوردن...!
اتوبوس ماهم یکدفعه کم آورد و کاشف به عمل اومد جوش آورده...!
اونقدر دیر کرده بودیم که می گفتبم تو همبن اتوبوس زیر انداز بندازیم شروع کنیم...خخخ:)))
با هزار دنگ و فنگ و کللی خنده رسیدیم^...^
داشتم می گشتیم ک
دانلود آهنگ جدید سینا سرلک به نام پیلوت + متن آهنگ
ترانه: یاسر امیری, موزیک: سعید رضایی, تنظیم: هومن آزما
Download New Music Sina Sarlak – Pilot
دانلود آهنگ با کیفیت 320
دانلود آهنگ با کیفیت 128

متن آهنگ پیلوت سینا سرلک
از کجای ماجرا باید بگم وقتی هیشکی خنده هامونو ندیدوقتی که اون همه احساس قشنگ یه دفعه از دل ماجرا پریداز ته قصه به اولش برم یا از اول برسم به آخرشبی سر و ته به نظر نمیرسه وقتی پای تو وسط باشه و عشقوقتی پای تو وسط باشه و عشق حاضرم دار و ندارمو بدمت
دانلود آهنگ جدید علی بزاز برگرد
Download New Music Ali Bazzaz bargard
آهنگ جدید علی بزاز بنام برگرد
برگرد عشق من دیوونه بازی هامونو کم داره برگرد این دل دیوونه در نبود تو بیماره
بارون میزنه بر قلب این افسون گر آواره دردیست که در این چشمان بیقرار تو میباره
 
ادامه مطلب
دخترا دیشب با آبجی اینا رفتن روستا.من مخالف بودم ولی آبجی گفت کار دارم اگر میشه بیان که نی نی تنها نمونه.همسر هم گفت گناه دارن دوست دارن برن و این مدت تو قرنطینه و کلاس مجازی اذیت شدن و دیگه اجازه دادیم برن.البته کلاساشون که به همون روال قبل هست و همه ی کتاباشونو با خودشون بردن.دیروز مدام سروصدا می کردن و جیغ شون خونه رو برداشته بود الان که نیستن واقعا جاشون خالیه و دلم تنگشونه.گاهی هم از سکوت زیاد میزنه به سرم.گاهی فکر می کنم از پایین یه صدای
از خونه زود تر راه افتادم و قبل دانشگاه یه سر رفتم انقلاب پی مقوا ، مهدیس هم میخواست چسب رنگی بخره
از رو به رو دانشگاه که داشتم رد میشدم یه پیر مرده رو دیدم داشت خطاطی میکرد
ایه الله نور السماوات رو دادم برام بنویسه میخواستم باهاش ماندالا بکشم
یک معطل شدم و طول کشید
بعد که تموم شد و راه افتادیم سمت دانشکده
یه اقاهه بهم گفت خب این همه از این چیزا نوشتید به کجا رسیدید
محل نذاشتیم و قدم هامونو یکم تندتر کردیم
همینطوری داشت پشت سرمون میومد و حرف م
اون موقع ها که مجرد بودم یه وقتا با آبجیم یه بازیگوشی هایی میکردیم البته بگما هیچوقت کسیو اذیت نمیکردیم یه چیزایی بین خودمون بود
این خاطره ی که تعریف میکنم یکی از همون روزاس
 یه روز صبح خواهرم گفت مریم پشو بریم دفترچه بیمه هامونو تمدید اعتبار بزنیم منم از خدا خواسته سریع حاضر شدم و دوتایی رفتیم فاصله  ی اون جا تا خونمون خیلی زیاد بود باید  حتما ماشین سوار میشدیم تو مسیر کلی گفتیمو  خندیدیم بالاخره رسیدیم   اونجا یه عالمه دفترچه هاشونو تحو
سلام یک چند مدتی بود نبودم و علت این نبودن دو چیزه : نبود حوصله و نبود اینترنت
حالاهم که ااومدم دست خالی نیومدم ، اومدم دو تا چیز رو بهتون معرفی کنم
یک : وبلاگ شوهر خاله عزیزم 
دو : معرفی یک رمان توپپ خراسانی ( خراسان  رضوی نیست ، منظورم خراسان شمالیه )
خب حالا بریم سراغ توضیح دادن 
یک : با اینکه اخرین فعالیت شوهر خالم در وب برمیگرده به تیر پارسال ، اما کلی مطالب قشنگ و واقعا خوندنی وجود داره که ارزش خوندن داره .
برییید سر  بزننننید 
barge-bahar.blogfa.com
وقتی پیشت نیستم عکس هامونو نگاه می کنم. عکس ها مثل نون هاییه که میذاریم توی فریزر. اما خوبیشون اینه که تموم نمیشن تا وقتی مزه ی اون لحظه ها زیر زبون ذهنمون باشه 
خنده های واقعی ، من با تو واقعی می خندم و عاشق خندیدن هاتم
اما تو وقتی خوابی ، وقتی حواست نیست ، وقتی توی فکری ، وقتی نگرانی باز هم دوستت دارم‌. وقتی از دور میای وقتی نزدیکی ، همیشه دوستت دارم.
 
بعید می دونم حتی خودم و خودت هم دقیقا یادمون بیاد چه قدر روزهای عجیب غریبی از سر گذروندیم. ا
آهنگ خوابتو دیدم از بهنام بانی
─────────────────────┤ ♩♬♫♪♭ ├─────────────────────
نسخه معمولی: 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


دریافت - دانلودحجم: 6.69 مگابایت
برای دیدن ری
یادم میاد... نه نه اصلا مدرک دارم (اینم مدرکش) که پارسال سیزده فروردین دوتا گل گره زدم به امید اینکه گل آقایی پیدا بشه و... اما گل آقا که سهله، یه خل و چل آقایی هم پیدا نشد که بخواد (به نیت سوءاستفاده هم که شده) باهام دوست بشه حتی! آخه اینم شد زندگی؟! من احساس میکنم یه جای کار میلنگه... این رسم و رسوم هامون دیگه کارایی خودشونو از دست دادن... من از همین لحظه همه ی این رسم هامونو میبوسم میذارم کنار از این به بعد با رسومات کره ای ها جلو میرم... یعنی فقط میخو
اول تشکر از آقای رهام خان بابت دعوتش
چالش جالبیه که هدف هامونو مشخص میکنه و باعث میشه امید به زندگی ۱۰ برابر بشه:))
اما کارای من!
البته به ترتیب نیستن اینا..
۱.قطعا یه مهندس کامپیوتر کار بلد بودن یکی از آرزو هاییه که واسش تلاش میکنم.
۲‌.رولد دال از نویسنده های محبوبمه که خیلی دوس دارم بقیه ی کتاباشو بخونم (اکثرا تخیلیه و برا نوجوان)
۳.دلم میخواد یه رمان بنویسم و تموم کنمش واقعا آخه نصفه نیمه زیاد نوشتم..
۴.خیلی دوس دارم کاری کنم که همه به ریاضی عل
  
 
همه ما معمولا اهدافی توو زندگیمون داریم و براشون برنامه ریزی می کنیم.
اینکه مثلا سال دیگه کنکور بدیم، شغلمون رو عوض کنیم، مسافرت بریم و...
برای همه اینا برنامه ریزی میکنیم و دوست داریم بهشون برسیم و برای رسیدن بهشون تلاش میکنیم.
چند روزه دارم به این فکر میکنم که چند نفر از ما آدما لااقل برای رسیدن به تعطیلات عید برنامه ریزی کرده بودیم و تا همین چند هفته پیش مشتاقانه منتظر بودیم که عید برسه و به مسافرتها و تا ظهر خوابیدن هامون دست پیدا کنی
وقتایی که میگه «پاشو بپوش کارت دارم» میفهمم قراره یه دور اساسی سرویسم کنه. 
امروز زیر شرشر بارونی، دستامو سفت گرفته بود. من از بارون بدم میاد. هی سرمو مینداختم پایین که صورتم خیس نشه. هی کفشا سرگردونمو نیگا میکردم، هی میگفت سرتو بیگی بالا! درختا برا خاطر جناب عالیه که سبز شدن. 
گفتم: امر بفرمایید. گوشمون با شماست حضرت مهر.
گفت: نقطه ضعف تو میدونی چیه؟ نقطه ضعفت آدمان: وقتی میبینی هر آدمی یه نقطه ضعفی داره! یکی بیشعوره، یکی لاشیه، یکی نامهربونه
ازه علاقه مندی های جدیدم میتونم به
یک رقص سماع
دو رپ گوش کردن و راه رفتن تو ایستگاه مترو
اشاره کنم،راجب دومی که چیزی ندارم اضافه کنم ولی راجب اولی همش احساس میکنم اگه من انجامش بدم به عظیم ترین سرگیجه کل تاریخ مبتلا میشم.
فردا تولد هاجره و با اینکه دو هفته است که کاملن میدونم چی میخوام براش بگیرم ولی نرفتم بگیرم خدایا خستگی را از ما بگیر:|
امروز ساعت ده صب با مرضی عیت دو تا بدبخت نشستیم کف مترو و ریاضی کار کردیم بعدم با اون خانومی که بغلمون بود
امروز روز عجیبیه برای من 
این روزها پست های روح الله حجازی بدجوری هواییم می کنه
هوایی یه حس هایی ... هوایی نوشتن ... هوایی هوای آزاد و سفر کردن و کشف کردن و نترسیدن 
امروز روز عجیبیه برای من 
نشسته بودم ... دلم آشوب بود اما از اون آشوب ها که خودت باید بایستی پاش و هیچ کس دیگه ای توش نقش نداره 
آهنگ عاشقانه و گلایه ای دلم نمیخواست... فرافکنی دلم نمی خواست ... دلم خودمو می خواست
پس  zaz رو شنیدم ... خیلی اروم بود و من فرانسوی نمی فهمم ولی دوست دارم با صداش 
توی مرور بلاگم رسیدم به این پست... حس عجیبی داشت برام! درست مثل اکثر پست‌ها چند دقیقه روش متمرکز شدم و با حسم شنا کردم و یاد اون روزا افتادم و ......
گذشته از اینکه تقریبا سر هر پست به خودم میگم "پسر! چه چیزایی رو پشت سر گذاشتیا!!"، سر این پست یه اتفاق عمیق‌تر افتاد.. اینکه دیدم هنوزم دارم چه چیزایی رو پشت سر می‌گذارم! دیدم هنوز هم زنده‌ام و تا وقتی که زنده باشم همینه داستان! همینه زندگی...
 
مثلا اونجا نوشته‌م که کیا توی زندگیم بودن و الآن (اون موقع)
سلام کیدچه ،حالت چطوره ؟
از آخرین باری که دیدمت چند ماهی میگذره ،اگر بخاطر این کرونای لعنتی نبود حاضر بودم دوساعت راه رو بیام و انقدر سفت به آغوشت بکشم که صدای استخوون هاتو بشنوی :)))نمیدونم از آخرین باری که پول هامون رو روی هم گذاشتیم و رفتیم آیس پک خریدیم چقدر میگذره اما حقیقتا دلم برای اون روزا تنگ شده ،دلم برای همه روز های قبل قرنطینه تنگ شده حتی بدترینشون ،برای اینکه فارغ از همه چی دستمو بندازم دور گردنت وبرات از سوتی هام تعریف کنم .
حتی د
دیروز کلا تو چُرت بودم ادبیات رو یه نمه نگاه انداختم
زبان فارسیش رو که خیلیش رو نخوندم همون یه ذره م که خوندم یه نگاه الکی کردم، از ادبیاتم کلیش موند
قبل امتحان به قلی گفتم سجع ها رو برام توضیح داد چهار تا سوال ازش اومده بود
یعنی شانس آوردما
دم رفتن یهو گفتم بذار از قلی این سجع ها رو بپرسم
اونم تو سه جمله سه تاشو توضیح داد و هر چهار تستش رو درست زدم
بعد رفتیم تو و چون امتحانمون با مامایی ها بود و ادبیات واحد اضافه مون بود در اصل
صندلی و شماره واس
سلام کیدچه ،حالت چطوره ؟
از آخرین باری که دیدمت چند ماهی میگذره ،اگر بخاطر این کرونای لعنتی نبود حاضر بودم دوساعت راه رو بیام و انقدر سفت به آغوشت بکشم که صدای استخوون هاتو بشنوی :)))نمیدونم از آخرین باری که پول هامون رو روی هم گذاشتیم و رفتیم آیس پک خریدیم چقدر میگذره اما حقیقتا دلم برای اون روزا تنگ شده ،دلم برای همه روز های قبل قرنطینه تنگ شده حتی بدترینشون ،برای اینکه فارغ از همه چی دستمو بندازم دور گردنت وبرات از سوتی هام تعریف کنم .
حتی د
بسم الله الرحمن الرحیم ./
اومدیم شمال که ازینجا با بابا راهی شیم ، شب رسیدیم ، صبح که بیدار شدیم یهویی مامان گفت منم میام ! اینجوری شد که ظهر ِ ۱۶ مهر ِ ۹۸ با مامانی که دیسک کمر و درد گردن داشت حرکت کردیم به سمت مرز مهران ، شب رسیدیم تهران و مامان بابا رو بردیم خونه ی خودمون تا استراحت کنیم ، انقدر خسته بودن که خوابیدن ، منم برای ناهار فردا کتلت درست کردم و خوابیدم. صبح بعد از صبحونه دوباره حرکت کردیم و سر شب ِ ۱۷ مهر رسیدیم مهران . یه خونه گرفتیم
سالها پیش، یه روز حوالی ظهر، دهن جسارتو جر دادیم، دو تا دختر چادری، رفتیم تو یکی از مردونه‌ترین کبابی‌های نارمک، و وقتی آقای سیبیلوی کباب‌زن پرسید می‌برید؟ گفتیم نه می‌خوریم!
بعد، همونطور که مردها با نگاه کج و معوجی به ما، میومدن، مینشستن، چهار پنج سیخ کوبیده رو تو شش هفت لقمه می‌خوردن و می‌رفتن، ما تیکه‌هاى بندانگشتی غذامونو با چنگال از لای لبهای به غایت دخترونه و رنگی فرو می‌دادیم و همراه تمام لقمه‌ها خجالت هم بود که بجویم و قورت
.
برای همه مون اتفاق اوفتاده که قلبمون شکسته به خاطر حرف یا رفتار ِ یک آدم دیگر .یا حتی در یه روز و یه لحظه از آدمایِ مختلف .حسِ تلخ بعد از این تجربه باعث شده یه وقتایی بگیم دیگر به ادما اعتماد نمی کنم و یا دیگر با هیچکی گرم و صمیمی نمیشم یا اینکه دیگر از خودم و دلنگرانی هام و دغدغه هام به کسی نمی گم چون درک نشدیم و یا حتی مسخرمون کردن به خاطرِ اون دغدغه .
شاید بعضی هامونم مدتی دور شده باشیم از ادما ولی اکثرمون بازم بر میگردیم .بازم اعتماد میکنیم .ب
آخ جون امروز افتابیه  
شب کلی برنامه میریزم صبح میگیرم می‌خوابم. کی تحمل روبرو شدن با این زندگی رو داره آخه؟ ولی الحمدلله امروز هوا آفتابیه و منم رو به بهبودی احوالاتم دارم میرم. چیه این بارون افسرده. 
البته من معتقدم به اندازه‌ی کافی کارشناس نیستم که به خدا فیدبک بدم از بارونت خوشم اومد یا نه. و اونروزی که نودت گفت " چه خوب که امسال اینقد بارون میاد"، سکوت کردم و یواشکی دوستیمو باهاش بهم زدم. چون نمیخوام با یه کسی که فقط به خودش فکر میکنه دوس
همیشه خواستم یه پستِ جداگانه بذارم در رابطه با دانشگاهم ولی فرصت نشد اما الان میخوام بگم چون پرسیده بودید قبلا...
اسم دانشگاه من،بهتره بگم دانشگاهِ عزیزِ من،semmelweis  هست....دررابطه با تاریخچه ی اسمش یه متنی دارم که خوندنش فکر میکنم خالی از لطف نباشه :
اثر زملوایس «زملوایس» پزشک آلمانی اولین کسی بود که فهمید اگر ما دست هامونو بشوریم، کمتر به بیماری مبتلا میشیم ولی هیچ پزشکی حرفشو قبول نکرد و حتی اوضاع انقدر بد پیش رفت که زملوایس رو به تیمارستان
دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده وابستگی | کیفیت 320 و 128
سوپرایز بزرگ جاز موزیک دانلود آهنگ محسن ابراهیم زاده با عنوان وابستگی همراه با تکست
Exclusive Song: Mohsen Ebrahimzadeh – Vabastegi With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ وابستگی محسن ابراهیم زاده»───♫♫●|●|●♫♫───«تو چی داری تو چشات ، چی داری توی ـه نگات … ؟دلم داره میره برات ، چشات که باز و بسته میشه … !»──|♫●|──«دلم میمیره زنده میشهجلو چشم دو دقیقه نباشی نمیشه … !─|♫●|─همه چی مون وسطه ، کی میگه آخه غلطه
خب گفتم واستون یه استاد بی... دست ما رو گذاشته تو حنا و تکلیف کارآموزی هامونو مشخص نمیکنه دیگه ؟
منم خواستم از این هفته که کلا خالی ام استفاده کنم و چند تا شیفت پر کنم ... خب سرپرستار بخشمون
خیلی ماهه ، خیلی خانومه که با من همکاری کرد و اجازه داد این هفته رو برم ... از یکشنبه تا خود امروز سر
کار بودم ، یکشنبه عصر و بقیه شیفتها صبح ... شیفت صبح خیلی سنگینه ، خیلی کارهاش نسبت به عصر
بیشتره ، منم واقعاااا خسته میشدم ... ولی چاره ای نبود و رفتم ، صبح ها می
تمام کتابا و سمینارای موفقیت روی یه جمله تاکید دارن، که برای موفقیت باید خیلی تلاش کرد و خیلی صبور بود. که اگه کار راحتی بود خب همه میرفتن دنبالش، که حالا که همه نمیرن یعنی سخته...
وقتی اینا رو میخوندم میگفتم ای بابا، معلومه که من میتونم صبور باشم، معلومه که تلاشم زیاده... ماجراهای پیدا نشدن کارگاه رو که یادتونه، در واقع فک میکردم اون سخت ترین مرحله س و وقتی کارگاه پیدا بشه همه چی حله! اما اگه روراست باشم باهاتون باید بگم اون آسونترین بخش کار ب
98 جان کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی! غم این روزها! حواست باشد همه را برداری ، درِ چمدانت را محکم ببندی! 98 جان بودنت کافی است وقتت تمام شده! دلمان پوسید از این همه غم ...پس معطل نکن پستت را تحویل بده که 99 پشتِ در است!کاش انقدر قدرتمند و زورگو نبودی که غم هایت را تحویل 99 بدهی و بروی!
اما حالا که زمستان درحال رفتن است بیا موهایش را شانه کنیم..سردی دستهایش را بسپاریم به دل های گرم مان ، بیا قطره های بارانش را به
یک : عاشق قاصدک بود. همیشه پشت قفسه ی کتاب هایش یک شیشه ی مربا نگه میداشت که تویش پر بود از قاصدک.
توی حیاط خانه که قدم میزدیم یا وقتی که تا سوپری سر کوچه میدویدیم اگر قاصدکی میدید سریع میگرفتش تا بعدا بگذاردش توی شیشه مربا.
میگفت :« میخوام زیاد بشن و وقتی یه عالمه شدن با تو میریم توی حیاط ، پای درخت نارنج میشینیم و توی گوش همه شون دونه دونه آرزو هامونو میگیم. تا پیغاممونو ببره پیش خدا »  :)
یک وقت هایی هم میگفت که:« وقتی که توی یزدی اگر قاصدکی دیدی
معرفی باشگاه
حدودا یک سال و نیم پیش بود که به این فکر افتادیم. تعدادی دانشجو بودیم که مدتی می‌شد با مرکز کارآفرینی دانشگاه همکاری داشتیم، با توجه به علایق و توانمندیامون یه گوشه‌ی کار رو گرفته بودیم و با راهنمایی و همکاری اعضای ستاد مرکز کارآفرینی کارا رو پیش می‌بردیم، ایده می‌زدیم، اجرا می‌کردیم، کتاب و مقاله ترجمه می‌کردیم و …. خلاصه هر کاری که می‌بینید تو مرکز کارآفرینی انجام میشه، ما هم دستی بر آتش‌اش داشتیم.‌اما یه چیز همیشه به
تیتر فرعی : ابری که دربیابان برتشنه ای ببارد
نگفتم هفته ی پیش اخرین یکشنبه ها با صاد بود؟ یا حدااقل قرار بود باشه ! چون صاد یه روز اومد بهم گفت یه روز تو این هفته رو به من اختصاص بده صبحونه بریم کافه منم گفتم خب چی از این بهتر دوشنبه بریم . ولی چرخید و یکشنبه افتاد این شد که قرار شد ما امروز صبح باهم بریم کافه 
دیروز و دیشب ح رو دیوونه کردم که پاشو توام با ما بیا دیگه بریم صبحونه بخوریم از من اصرار و از اون انکار یه بار میگفت اداره باید برم یه بار م
یه همکاری دارم که خیلی خانم خوبیه
دوتا دختر داره 
با اینکه خانم ازاد ازم ۱۵سالی بزگتره ولی عین دوتا
دوستیم باهم همش میگیم و میخندیم
اتاقامون رو برو همه و وقتایی که اون خوابه من باید
هم مواظب بچه های اون باشم هم خودم
منم خوابم اون مواظب بچه هامه 
خلاصه که داستانی داریما ادای بچه هامونو در میاریم و سه ساعت 
میخندیم 
یه وقتایی هم من هی غر میزنم اون بهم دلداری میده
چند وقت پیش که درمورد خانواده و مامانم باهاش
حرف زدم گفت رفتار خودت اشتباهه
خودت
من هر شب قبل از خواب با ذوق خاصی هر پست رو می نویسم. فکر این که روزی چند نفر پستام رو می خونن و حالا اگه چیزی به ذهنشون خطور کنه دراون مورد توی زندگیشون واسم می نویسن باعث میشه من هر شب با ذوق پستام رو بنویسم. چرت و پرت زیاد می گم، شاید به نظر زندگی یکنواخت و کسل کننده ای داشته باشم ولی به هر حال اینا ساعتای یه موجود زنده ست و حداقل واسه خودم ارزش زیادی داره... الان که فکرشو می کنم اصلن نداره چون اگه داشت انقدر بی خیال هدرش نمی دادم... کاش همین الان ص
شعر در مورد تپش قلب
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد تپش قلب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تو را با تپش‌های قلبم سرودم
به این واژه‌ها احتیاجی ندیدم
شعر در مورد تپش قلب
تپش قلب من این را به پزشکان فهماند
علت بستری ام هست همین کمرویی
شعر در مورد ضربان قلب
کودکی و تپش قلب زندگی نو
نوجوانی تپش قلب استرس روزمرهای نو
شعر درباره ضربان قلب
چه شود این قلب به تپش بیفتد
تپش
شعرِ جاری در نقاشیِ فیلم___مستند #ای_بی_سی_افریقا سفر عالیجناب و گروه‌اش به افریقا است. مستندی که دیدن‌اش دل می‌خواهد! مرگ کودکی را می‌بینیم که در پارچه‌ای سفید (چیزی شبیه کفن!) کادوپیچ می‌شود و تحویل مردی داده می‌شود تا با دوچرخه‌ی ۲۴ چینیِ خود، او را ببرد؛ شاید برای خانواده‌اش، و یا خاکِ گور!این مستند پیرامون کودکان افریقاییِ مبتلا به ایدز است. فقر، چیزی که از سر و کولِ فیلم بالا می‌رود. کودکانی با لباس‌هایی مُندرس و خانه‌هایی رو به ز
  
 
یادمه روزای اولی که رفته بودم خوابگاه، بخاطر قرار گرفتن توو حالت کما، همش به خدا میگفتم خدایا کمک کن بتونم تحمل کنم اینجا موندن رو
خب تجربه اول بود و سخت بود دوری از خونه و زندگی توو یه شهر دیگه و ...
اولین روزی که از کربلا برگشته بودم هم دقیقا همین حس رو نسبت به کربلا داشتم و انگارچیزی جاگذاشته باشم اونجا.
انگار که از خونه اومده باشم یه شهر دیگه و برام سخته دوری از خونه
یه حالت کما و ناراحتی بود تقریبا
معمولا تجربه های اول مسافرتها یه لذت د
همه چیز از آخرهای سال 96 شروع شد. تصمیم گرفتم با مدرسه و گروهی که کار می‌کردیم، به دلایلی دیگه کار نکنم. خیلی تصمیم بزرگ و سختی بود. چرا؟ چون پنج سال در آن مدرسه بودیم و بچه‌ها رو خوب میشناختیم. جا افتاده بودیم. مدرسه، مدرسه بنامی بود. حقوق خیلی خوبی هم می‌گرفتیم. خیلی خوب! اونقدر که باهاش پس‌انداز کنیم، تفریح و سفرمون به‌جا باشه، خودمون هزینه‌های خودمون رو تامین کنیم، برای کمک به دیگران کنار بگذاریم و... خیلی راحت از نظر اقتصادی مستقلِ مست
  
 
یادمه روزای اولی که رفته بودم خوابگاه، بخاطر قرار گرفتن توو حالت کما، همش به خدا میگفتم خدایا کمک کن بتونم تحمل کنم اینجا موندن رو
خب تجربه اول بود و سخت بود دوری از خونه و زندگی توو یه شهر دیگه و ...
اولین روزی که از کربلا برگشته بودم هم دقیقا همین حس رو نسبت به کربلا داشتم و انگارچیزی جاگذاشته باشم اونجا.
انگار که از خونه اومده باشم یه شهر دیگه و برام سخته دوری از خونه
یه حالت کما و ناراحتی بود تقریبا
معمولا تجربه های اول مسافرتها یه لذت د
اگه پارسال ازم میپرسیدن به نظرت سال دیگه کجایی، احتمالا جواب میدادم ته دنیام. یه بچه هم تو بغلمه!!! ولی یهو سه ماه بعدش تصمیم گرفتم زندگیم یه جور دیگه ای باشه!! پس شاید شمام یه روزی به همین نتیجه برسید و بخواید همه چی رو یه جور دیگه بسازید... پس تجربه هامو براتون مینویسم :) احتمالا به اندازه پستای آبجی کوچیکه ازش لذت نبرید ولی امیدوارم یه جایی به دردتون بخوره.
بذارید با این خاطره شروع کنم:
آقایی به اسم احسان میخواست یه نمایشگاه صنایع دستی راه بند
جزاینکه خانواده ی خان رضایت بدن که اونجورکه حشمت میگفت بعیدبود!درمورد اسمش فضولی کردم که چرامردونس اونم گفت پدرش میخواست اگه پسرداشت اسم پدربزرگ خدابیامرزشوبزارن ولی خوحــشمت دخترشد اماهمچنان این اسم روش موند!از زندان که بیرون زدم برگشتم خونه چندوقتی بودبه سروروی خونه هم رسیدگی نکردم البته فاطمه خانوم بود ودلم به بودنش خوش بودخیلی هم ازش ممنون بودم ولی خب دیگه دمه عیدبودوخونه به یه تکون حسابی نیازداشت با اکبرآقا وفاطمه خانوم دست به کا
دیشب دایی روی استاتوسش دو تا تکه از آهنگ بهنام صفوی رو گذاشته بود....آخر شب بود که گوشش دادم.... آهنگ میخوند: بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟ / تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟!
یهو همه ی غم عالم ریخت توی جونم....چشمام اشکی شد و دلم خواست توی وبلاگم بنویسم...ولی خب لپ تاپ توی کیفم بود و منم توی موبایلم یادداشت کردم :
من دلم گرفته.... کودک درونم درست مثل دختردایی کوچیکم که عکسشو گذاشتم پروفایلم بهونه گیر شده....دلتنگه.... لبام از نبودن آقاجونم آو
دیشب دایی روی استاتوسش دو تا تکه از آهنگ بهنام صفوی رو گذاشته بود....آخر شب بود که گوشش دادم.... آهنگ میخوند: بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟ / تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟!
یهو همه ی غم عالم ریخت توی جونم....چشمام اشکی شد و دلم خواست توی وبلاگم بنویسم...ولی خب لپ تاپ توی کیفم بود و منم توی موبایلم یادداشت کردم :
من دلم گرفته.... کودک درونم درست مثل دختردایی کوچیکم که عکسشو گذاشتم پروفایلم بهونه گیر شده....دلتنگه.... لبام از نبودن آقاجونم آو
میگه : چته باز؟ یه سبد غصه زدی زیر بغلت انگار اخر دنیاس! 
نگاش میکنم. کتابو از رو زانوم برمیداره لاشو میبنده میذاره کنار: بیا بغلم ببینمت خب. 
پاهامو جمع میکنم. میگه: چیزی نشده که بابا. 
_ دلم تنگه. غروب طوری. دلم تاب بازی میخواد! 
_ میخوای بریم ut? رو اون تاپ بزرگا؟
_نه. دلم تاب بازی میخواد! رو تابای واقعنی! از اونا یه تیکه اهن مستطیلیه که با زنجیر به اهن وصل شدن. چیه این جینگیله مستونا که کفش عین مبله! پشتی داره! دلم تابای بچگیامونو میخواد! دلم بچ
 
نمیدونم اینکه همه چی با خیلی از جزئیات یادم میمونه خوبه یا بده؟ مثلا اینکه حتی تاریخ دقیق بعضی چیزا رو که اصلا هم مهم نیستن یادت باشه؛ اینکه حتی به دندونپزشکت بگی دی ماه ۹۲ فلان کار رو روی دندونم انجام دادی و اونم توی پرونده چک کنه و با تعجب بگه آره درسته؛ و خیلی چیزای دیگه..... ولی اینکه لحظه به لحظه‌ی سفر به کربلا رو یادمه رو خیلی دوست دارم.دیشب به زینب پیام دادم یادته دو سال پیش این موقع کجا بودی؟ گفت آبادان؟ بعد گفت نه کربلا بودیم و من گفتم
یه پک عمیق به سیگارم میزنم و همزمان با بیرون دادن دودش ته سیگارو پرتش میکنم زیر پام . حرصی که از روژین دارم رو روی ته سیگارم خالی میکنم . انگار که روژین رو دارم زیر پام له میکنم .
 
اولین روزی که دیدمش یه معصومیتی تو نگاهش بود که من رو به بهشت میبرد . چشمای درشت و سیاهش و موهای مشکی تر از مشکی اون همراه بود با یه تیپ ساده ولی سنگین دخترونه . تا حس کرد بهش خیره شدم یه نگاه تلخ عصبی بهم انداخت ؛ اما وقتی دید فایده نداره اومد جلو و خیلی جدی گفت : به چی خ
برنامه
 به نام ِ خدایی که حسابش دقیق ِ اما مهربانانه محاسبه میکنه.
 
 با آرزوی ِ وقت و ایامی خوش خدمت ِ شما عرض سلام داریم و دقایقمون رُ با شما شریک میشیم. 
 
 
 ما با شما شریک در دقایقی میشیم که میتونیم با خدا خلوت کنیم و دلگویه هامونو باهاش زمزمه کنیم . دلگویه ها و حساب و کتاب ِ اعمالی که کارنامه زندگیهامونو پر کرده، اعمالی که با معیار ِ رضای ِ خدا مُهر ِ قبول یا رد میخورن و تکلیف ِ زندگی ِ اون دنیای ِ مار ُ معلوم میکنن. 
 
 
برای ِ همه ما واضح و
بهترین روش آموزش زبان انگلیسی در منزل :
بهترین روش آموزش زبان انگلیسی در منزل ، نکته که اول حائز اهمیته و باید خیلی مورد توجه قرار بگیره روشهای نوین آموزش این زبان در دنیاست. یا همون بهتره بگیم ( بهترین روش آموزش زبان انگلیسی در منزل ) منظورم چیه ؟
اگه شما یادتون بیاد آموزش زبان انگلیسی در مدارس و دانشگاه ها در دوران قبل به صورت آموزش ساختار محور بود .
بهترین روش آموزش زبان انگلیسی در منزلمنظور از ساختار محور بودن یعنی چی ؟؟
یعنی شما یک سری از
"توی حموم درس میخوندم." با خنده می گوید.
"می زداااا" با هیجان دست هایش را تکان می دهد.
"آره، سیاه و کبودم میکنه خانوم." لبخند می زند.
"پلکش لای پنجره گیر کرده بود" ، " بچه‌م وسط خیابون افتاده بود. ماشینا از روش رد می شدن." با لبخند می گوید.
" اند آیو جاست کام اوت. توک ا تکسی تو دِر" نگاهش را به درخت ها دوخته.
... .
این ترم، پر درس ترین ترم زندگی‌م بود(چه به معنای مجازی کلمه و چه به معنای واقعیش :) .بیشترین تغییرات، عمیق ترین تغییرات(نسبت به قبل)، تلخ ترین تغی
نشستم و موهامو میبافی...این زیباترین اتفاق عاشقانه ی ما هست...
توی رویاهای کودکی هام،توی رویاهای نوجوونی هام من همیشه نشسته بودم و معشوقه م موهامو میبافت...اینقدر که این حس قشنگ بود...
و وقتی برای پایان نامه م آماده میشدم...روزی که پاشدی و ناهار رو آماده کردی و کنار بشقاب هامونو با خیارشور و سبزی دورچین کردی...تمام مدتی که توی آشپزخونه بودی و هی میپرسیدی مه سو فلان چیز کجاست؟!!! و بعد از ناهار که من مشغول بودم با خوندن مطالبم توی لپ تاپ و اومدی پشت
این چند روز نشستم و دارم فایلهای روی کامپیوترمونو دسته بندی و مرتب میکنم. امروز رفته بودم سراغ فولدر عکسها و محو شدم توی خاطرات.
دو سال پیش یه همایشی توی ایتالیا بود که جناب همسر باید شرکت میکرد. توفیق اجباری شد منم همراهش برم. با یکی از همکارای خانمشون همسفر بودیم. و در واقع علت اصلی سفر منم همین بود. جناب همسر ملتمسانه خواهش کردن من همراهشون باشم تو این سفر مختلطی که با همکارشون داشتن [خنده]
اگه سفرای خارجی رفته باشین ، حتما این تجربه رو داری
این چند روز نشستم و دارم فایلهای روی کامپیوترمونو دسته بندی و مرتب میکنم. امروز رفته بودم سراغ فولدر عکسها و محو شدم توی خاطرات.
دو سال پیش یه همایشی توی ایتالیا بود که جناب همسر باید شرکت میکرد. توفیق اجباری شد منم همراهش برم. با یکی از همکارای خانمشون همسفر بودیم. و در واقع علت اصلی سفر منم همین بود. آقا مصطفی ملتمسانه خواهش کردن من همراهشون باشم تو این سفر مختلطی که با همکارشون داشتن [خنده]
اگه سفرای خارجی رفته باشین ، حتما این تجربه رو داری
برنامه
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند.
************************************************
به افق افتاب
***********************************************
به نام ِ خدایی که جز خیر و خوبی نیست و اهل ِ او ، همه ، اهل ِ خیر و خوبی هستند.
************************************************
با احترام  ارادت خدمت ِ همه شما عرض ِ سلام  و وقت بخیر داریم.
*************************************************
یادش بخیر ، پدربزرگم همیشه اول ِ صبح که بلند میشد بسم ا... میگفت و خطاب به هممون میگفت : روزتونو با کلام خیر شروع کنین تا ، اوقاتتون ت
از اتاق رفت بیرون سریع پالتومو پوشیدم و زدم بیرون توی راه شال حریر آبیمو هم سرم انداختم دروکه بازکردم پشت دردیدمش تازه دستشو اورده بودبالا انگارکه بخواد دربزنه وبا بازکردن در دستش توهوا خشک شد لبخندقشنگی زدوگفت:
به به مادموازل زیرپامون جنگل سبزشد...خجالت زده گفتم:
سلام ببخشید خیلی دیرکردم؟
نه دیگه مابه این تأخیرها عادت کردیم...طعنه میزد واشارش به همون روزی بودکه یه ربع همش دیررفتم سرکار لبخند الکی زدم وبا دستش به سمت ماشین هدایتم کرد ودرسم
سامی درونمان را وحشی نکنید چون هیچ چیز جلودارش نیست (اسم اون سامان رو مختص تو بود گذاشتم مال خودمو سامی مخفف سامیار دی: )
وقتی وحشی میشه و حتی یک عکس هم نمیزاره ازشون تو گوشی بمونه حتی یکی 
وقتی وحشی میشه و هر ردی ازشون می مونه رو از گوشی پاک پاک میکنه 
حالا وقتی نت رو روشن میکنم هیچ پیامی نیست دیگه به جز پیاما ی پری و زنگای لطیف که هر روز یا یه روز در میون رو صفحه ی گوشیم جا خوش میکنن
به نقل از سامان دی: ( آدما گاهی وقتا اولویتاشو اشتباه انتخاب می
برنامه
 
گروه معارف و مناسبتهایِ رادیو ایران تقدیم میکند.
****************************************************
به افق آفتاب
***************************************************
به نام ِ خدایی که با هم بودنه بنده هاش ُ دوست داره و دستش با جماعته.
***************************************************
با گرامیداشت روز پرشکوه 9 دی
روز ِ بصیرت
خدمت ِ همه شما عرض ِ سلام داریم و دوست داریم که مثل ِ همیشه شنونده خوب ِ ما باشین.
***************************************************
امروز با ورق زدنه صفحه تقویم ..... برگی پر افتخار از تاریخِ ایران عزیز د
سلاااااام سلااااام سلااااام سلاااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح پیمان بلند شد رفت گل پسرو که شب مونده بود تو نمایندگی آورد(روز قبلش برده بود برا سرویس گفته بودند موردهایی که برای رفع ایراد و سرویس نوشتید زیاده فردا صبح تحویلتون می دیم) قبل رفتن پیمان بهم گفت که جوجو آماده باش من اومدم بریم نظر.آباد اونجا صبونه می خوریم می خوام برم اداره برق و آب فاضلاب دیر بریم ممکنه ببندند منم گفتم باشه و تا اون بیاد آماده شدم و ده و نیم بهش
سلام گویا به خیلی ها بر خورده بود من از فارسی بد گفتم! والا من نمیخواستم به شخصی توهین کنم صرفا به یه زبان توهین کردم. حالا اگه فکر میکنید نحوه جنبادن زبان یه بخشی از هویت محسوب میشه دیگه اون مشکل من نیست :)) 
 
حالا خوبه اومدم ابروشو درست کنم زدم چششم کور کردم. ینی مثلا خواستم از دل ملت در بیارم بعد بدتر زدم چارتا فوشم به لیست فوشای قدیمی اضافه کردم حالا مهم نیست کلا دلیل اومدنم این نبود . 
 
بعدم هرچی باشه من زبان فارسیم هنوز بهتر از بقیه زبان ه
برنامه
گروه معارف و مناسبتهایِ رادیو ایران تقدیم میکند.
**********************************************
به افق آفتاب
*********************************************
 به نام خدایی که برای ِ بنده هاش فقط خیر و خوبی میخواد.
سلام
*******************************************
امروز مهمون ِ ما باشین ،چون میخوایم با هم  از مطلبی صحبت کنیم که مطمئنم تا حالا ، کلی بهش فکر کردین.
*********************************************
از یه واقعیت که متاسفانه بین ِ ماها خیلی رواج داره، یه چیزی که اصلا هم خوب نیست اما نمیدونم چرا ماها انقدر محکم به
سلاااااام سلااااااام سلاااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که سه شنبه صبح رفتیم نظر.آبا.د و شب برگشتیم!من اونجا یه خرده کتاب خوندم و یه خرده تو اینترنت گشت زدم و یه خرده هم به ناخنام رسیدم و سوهان کشیدم و لاک زدم اونم چه لاکی،هفته پیش از این کنار خیابونیا یه لاک گوجه ای گرفته بودم ده تومن! رنگش یه جوری بود هر چی می زدم ناخنم از زیرش دیده می شد اصلا پوشش دهی خوبی نداشت خودشم مگه خشک می شد انگار چسب بود به جای لاک، خلاصه کلی اعصاب من
برنامه
 
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند
*******************************************************
به افق آفتاب
*****************************************************
به نام ِ خدایی که رحیم و بخشنده اس
و سلام
***************************************************
با توکل ِ به خدای ِ بزرگ
به استقبال ِ اوقات ِ آسمانی ِ اذان ظهر میریم
و از خدای ِ بزرگ درخواست میکنیم که دست و دل ِ مار ُ از رحمت ِ این دقایق سرشار کنه
***********************************************
از رحمتی که سختیها رُ آسون و تلخی ِ غصه ها رُ شیرین و قدرت ِ ما رُ در مواجه
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
سلاااااااااااااااام سلاااااام سلااااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که شنبه صبح بعد از خوردن صبونه راه افتادیم به سمت تهران که بریم بهشت.زهر.ا،سالگرد بهمن برادر پیمان بود از کرج که وارد اتوبان شدیم برف شروع کرد به باریدن،باد هم می اومد و یه حالت کولاک شده بود انگار! تا نزدیکیهای گر.مدر.ه ( یکی از شهرهای کوچیک نزدیک ملا.رد بین کرج و تهرانه) رفتیم یهو دیدیم اتوبان قفل شد و یک ترافیکی شد که بیا و ببین پیمان گفت ای داد بی داد اتوب
امروز اشک شادی باز حالم را دگر گون کرد
اشک شوق
اشک قرار
اشک ارامش
اینجور وقت ها جمله ی همیشگیم گوشه ی ذهنم هک می شود
دل اگر دل است یک ارباب و دل دار و دل ارام بس است
راستش من هر چه دارم از دلم دارم
احساس می کنم دلم شبیه همان کیسه  های جادویی کارتن های بچگیمونه که هرچی ازش چول بر میداشتن بازم پول داشت
احساس می کنم دلم به یک گنج شوق بی نهایت وصل است
گاهی با دیدن اسمان
گاهی با دیدن لبخند کسی
گاهی با نکاه کردن به چشمان کسی
گاهی با خواندن یک کتاب
(این مطلب مربوط به روز نهم فروردینه)
سلااااام سلااااام سلااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ظهر پیمان گفت جوجو بریم یه سر به آفاق بزنیم؟(منظورش خونه نظر.آباد بود که اسم کوچه اش آفاقه)منم گفتم باشه و لباس پوشیدم و آماده شدم لاکها و کتابام و صلوات شمارمو ورداشتم و راه افتادیم(من نظر.آباد که می ریم اونجا چند تا کار انجام می دم یکیش اینه که لاک می زنم چون فضاش بازه بوش زود از بین می ره یه کار دیگه که می کنم کتاب خوندنه و کار سو
(این مطلب مربوط به روز نهم فروردینه)
سلااااام سلااااام سلااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز ظهر پیمان گفت جوجو بریم یه سر به آفاق بزنیم؟(منظورش خونه نظر.آباد بود که اسم کوچه اش آفاقه)منم گفتم باشه و لباس پوشیدم و آماده شدم لاکها و کتابام و صلوات شمارمو ورداشتم و راه افتادیم(من نظر.آباد که می ریم اونجا چند تا کار انجام می دم یکیش اینه که لاک می زنم چون فضاش بازه بوش زود از بین می ره یه کار دیگه که می کنم کتاب خوندنه و کار سو
سر صبح که بچه‌ مدرسه‌ای‌ها همگی منتظر سرویس ایستاده‌اند، پسرتان رو کرده به شما و می‌گوید: «نمی‌خوام سوار بشم. دلم درد می‌کنه. نمی‌خوام برم.» یکه می‌خورید و با خودتان می‌گویید: «دوباره شروع شد.» اغلب پدرومادرها حاضرند کوه را جا‌به‌جا کنند تا رنج کودکان‌شان را نبینند، اما برای آنهایی که با اضطراب کودکان سروکار دارند موضوع جابه‌جایی سیاره‌ها و ستاره‌هاست! ممکن است این مشکل به شما احساس بی‌کفایتی و استیصال داده باشد. در این نوشته رو
سر صبح که بچه‌ مدرسه‌ای‌ها همگی منتظر سرویس ایستاده‌اند، پسرتان رو کرده به شما و می‌گوید: «نمی‌خوام سوار بشم. دلم درد می‌کنه. نمی‌خوام برم.» یکه می‌خورید و با خودتان می‌گویید: «دوباره شروع شد.» اغلب پدرومادرها حاضرند کوه را جا‌به‌جا کنند تا رنج کودکان‌شان را نبینند، اما برای آنهایی که با اضطراب کودکان سروکار دارند موضوع جابه‌جایی سیاره‌ها و ستاره‌هاست! ممکن است این مشکل به شما احساس بی‌کفایتی و استیصال داده باشد. در این نوشته رو
❤️برگی از زندگینامه شاهدکویر شهید محمداسدی مزینان
✍️محمد اسدی مزینانی فرزند حاج علی سال1342ه.ش درمزینان به دنیا آمد . شخصیت معنوی او در دامان والدینی شکل گرفت که سراسر زندگی شان برای رضای خداوند و شرکت درمجالس مذهبی بوده و می باشد.
پدرمحمد انسانی خوش برخورد و خوش صحبتی است که علی رغم زحمات طاقت فرسایش درکشاورزی هیچگاه لبخند ازلبانش محو نمی شود او از طرف مادری وابسته سلسله جلیله سادات است و مادری نمونه و به شدت معتقد داشت که کراماتش همیشه د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها